از شمارۀ

افسون گل سرخ

زیست‌نگاریiconزیست‌نگاریicon

پناه‌گاه زیبایی

نویسنده: نیلوفر قاآنی

زمان مطالعه:4 دقیقه

پناه‌گاه زیبایی

پناه‌گاه زیبایی

یک عکس هوایی از پاریس را گذاشته‌ام بک‌گراند لپ‌تاپم که بر خلاف غالب محتوای موجود در اینترنت، از پاریس ایفل در آن پیدا نیست. عکس، یک شهر معمولی را روایت می‌کند؛ با خیابان‌ها و چراغ‌ها و ماشین‌های معمولی و البته پیاده‌روهای پر از درخت. من اگرچه تا به حال از ایران خارج نشده‌ام، اما سال‌هاست که پاریس را عمیقاً دوست دارم. مثل یک فانتزی، یک رویای خیالیِ تزیینی که برایش تلاش نمی‌کنی، اما وقتی زندگیِ واقعی کلافه‌ت می‌کند به آن پناه می‌بری. پناهت می‌شود چون زیباست. چون در زیبایی رتوش‌شده‌ی تک‌فریمی آن می‌توانی انتخاب کنی کدام تصاویر را ببینی و چشم‌هایت را روی چه چیزهایی ببندی. برای همین وقتی کسی می‌خواهد از تجربیات واقعی‌اش در پاریس بگوید، دوست دارم فریاد بزنم: «نه، نگو، خرابش نکن!» من این زیبایی را سال‌ها در ذهنم ساخته‌ام و تحملش را ندارم که از دنیای ذهنم بیرون بیاید و آدم‌ها نقدش کنند. من که نمی‌توانم و نمی‌خواهم واقعاً بروم پاریس. من فقط می‌خواهم مفر زیبای من باشد؛ راه مخفی نفس کشیدنم باشد از کیلومترها دورتر.

 

اولین بار که زیباییِ چیزی برایم نفس‌گیر بود را با وضوح تمام به یاد می‌آورم. یازده ساله بودم و در کنجکاوی موفقیت‌آمیزی، هشت کتاب سهراب سپهری را با جلد سخت چرمی از کتاب‌خانه‌ی پدرم دزدیدم و گذاشتم زیر تختم. خواندنش را شروع کردم. از صفحات اول چیزی نمی‌فهمیدم. ورق زدم تا رسیدم به صدای پای آب، تمامش را یک‌نفس خواندم؛ حتی آن کلماتی که معنی و تلفظش را بلد نبودم. دوباره خواندم. دوباره و دوباره، تا حفظ بشنوم. کلمات افسونم کرده بودند. هیچ نمی‌فهمیدم چه‌طور می‌شود با کلماتی که با آن‌ها امتحان املا می‌دهیم، چیزهای زیبایی بسازیم که اساس کارشان زیبابودن باشد.

 

همان‌طور که سهراب می‌گوید: «کار ما نیست شناسایی راز گل سرخ. کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم.» من هم شرحی برای این زیبایی نداشتم. و چنان‌که در تلاش‌های بعدی‌ام در کارگاه‌های شعر فهمیدم، پیدا کردن شرح برای این زیبایی اساساً کوشش مذبوحانه‌ای است. احساس می‌کردم شعر زیر دست و پای مفسرینش لگد می‌شود. لطفی نداشت که بفهمی کنایه‌ها و استعاره‌ها چه معنی‌ای دارند. این‌طوری، شگفت‌انگیزیِ زیبایی‌اش از بین می‌رفت. به چیزی عینی و مشهود روی برگه‌های جزوه تبدیل می‌شد.

 

کارگاه‌های شعر را کنار گذاشتم، اما شعر خواندن در سال‌های بعدی به یکی از عاداتم تبدیل شد. حین کلاس ریاضی کنکور، روی چمن‌های نزدیک کتاب‌خانه‌ی دانشگاه، در انتظار اتوبوسی که همیشه دیر می‌کند؛ همه‌ی این وقت‌ها شعر می‌خواندم. یک کتاب شعر سبک همیشه در کیفم می‌گذاشتم تا به غرق‌شدگی‌ام در اقیانوس کلمات ادامه بدهم. من بدون این غرق‌شدگی نفس کم می‌آوردم در هیاهوی گیج‌کننده‌ی زندگی. هیچ‌وقت نخواستم مثل صیادهای ماهر، زیر و بم این اقیانوس را بلد بشوم. احساس می‌کنم دست‌وپا زدن و امید به پیدا کردن تخته‌پاره‌ای برای ادامه دادن، حق این زیبایی را بهتر ادا می‌کند.

 

یکی از این تخته‌پاره‌ها که ناگهانی و اتفاقی خودش را برایم هویدا کرد، شعری هست از جیمز فِنتون درباره‌ی پاریس:

«رنجورم

از کثافتی که در آن افتاده‌ام رنجورم

اما چه فرقی می‌کند پشت و پناه‌مان کجاست

در پاریس با توام».

 

شاعر پاریس را توصیف نمی‌کند، بلکه به آن پناه می‌برد. پناه می‌برد چون پاریس زیباست. و زیبایی‌اش نه در ساختمان‌های معروف و کوچه‌های نام‌آشنا، بلکه در سحرانگیزیِ غریبی است که مفاهیم ذهنی برای‌مان ایجاد می‌کنند تا در میان عینیت‌ها دوام بیاوریم:

«موردی دارد اگر به لوور نرویم؟

اگر بگوییم، گور بابای نوتردام گند؟

بی‌خیال شانزلیزه شویم و همین‌جا توی اتاق کثیف این هتل قدیمی بمانیم

از پاریس بگوییم

از آن تکه‌اش که از اتاق ما پیداست؟»

 

من فکر می‌کنم پاریس و شعر سال‌هاست که در نقطه‌ای واحد در ذهنم با هم تلاقی پیدا کرده‌اند. زیبایی آن‌ها را پیوند داده و چیزی در ذهنم ساخته که خودش را گاه و بی‌گاه برایم آشکار می‌کند. معتقدم جست‌وجوگر زیبایی ناکام می‌ماند. زیبایی باید خودش خودش را برایت روایت کند. نمی‌توانی دو مفهوم را برداری، بریزی توی ذهنت و فکر کنی چیزی زیبا ساخته‌ای. باید در شوق داشتنِ زیبایی شعله‌ور بمانی، و همین درخشش‌ت، زیبایی را خواهد ساخت.

 

شاید یک روزی بالاخره به پاریس رفتم و زیبایی و نازیبایی‌اش را با چشم‌هایم دیدم. شاید یک روزی توضیحی درباره‌ی شعر شنیدم که توانست قانعم کند زیبایی شعر دقیقاً در چیست. تا آن روز، می‌خواهم مغروقِ شعله‌ور این زیبایی باشم. ذهنم را عادت بدهم در میان واقعیت‌های نازیبا، به مفاهیم انتزاعیِ زیبا پناه ببرد و نخواهد راز آن‌ها را کشف کند؛ بلکه به افسون‌شان اعتماد کند و بگذارد پیش ببرندش. پناه‌گاهی شخصی که سنگ‌بنایش زیبایی است و از قرار معلوم تا این‌جا خوب دوام آورده است.

نیلوفر قاآنی
نیلوفر قاآنی

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.